لاک تنهایی
شب است، سکوتی موهوم خانه را فرا گرفته است
در لاک تنهایی خود فرو می روم
باد خصمانه می وزد
اقاقی ها بی اراده در مسیر باد ناله کنان به این سو و آن سو می خزند
گویی کره زمین از حرکت باز ایستاده است
گویی چرخ های زندگی دیگر نمی چرخند
سرما در عمق استخوان هایم رخنه کرده است
در لاک تنهایی خود می خزم
تا پاسی از شب حسن یوسف ها ذکر بر لب داشتند
به امید نوری... گرمایی
بوی تنهایی را می توان در هوا استشمام کرد
در لاک تنهایی خود فرو می روم
به امید صدایی
شاید ققنوس به اینجا پربکشد
شاید هدهد برایم خبر از سرزمین های دور دست بیاورد
اما تا آن موقع انتظار می کشم
تا دیدن سوسوی چراغی، در لاک تنهایی خود می خزم.